درس عبرت
یکی از موضوعات مورد بحث در وبینار اهل نوشتن دیروز معضلی به نام عادت به انجام همزمان چند کار بود، استاد توضیح می دادند که چقدر این شیوه روی عملکرد و بهره وری ما تاثیر منفی دارد.
قضاوت زود هنگام
نزدیک های غروب بود و پارک تقریبا شلوغ، کنار هر وسیله بازی چندتا بچه با شور و هیجان برای سوار شدن صف کشیده بودند. من و فاطمه خانم در صف تاب منتظر بودیم تا دو دختر بچه که حاضر نبودند دل از تاب بکنند پیاده شوند.
کارت خالی
ساعت از 8 صبح گذشته بود که بعد از یک پیاده روی اساسی از آزمایشگاه به نانوایی محل رسیدم. دو مرد و یک زن در صف ایستاده بودند. من که رسیدم شاگرد نانوایی نان دو مرد را تحویل داد و به سمت دستگاه کارت خوان رفت.
خط پایان
آمده بودم زیارت نه، آمده بودم شکایت، آمده بودم گله گذاری.بی هدف در صحن قدم می زدم بارها تمام صحن را دور زده بودم.
جناب پشه
سرگرم نوشتن بودم که صدایش توی گوشم پیچید تا به خودم بیایم میان کلمات خرچنگ و قورباغه ای که قلب سفید کاغذم را سیاه کرده بود، قدم می زد.
صد سال بعد
وبینار اهل نوشتن امروز با یک داستان علمی و تخیلی شروع شد و به یک درگیری ذهنی ختم .
باب اسفنجی
_مامان؟
_سلام بیدار شدی؟
_یک خواب بد دیدم.
_خواب چی؟
دستهبندی
-
مکالمات من و دخترم
(۲) -
یادداشت های من
(۱۴) -
داستانک
(۱) -
خاطرات من
(۱)