تو

تو

تا به حال در مورد خودتان با ضمیر دوم شخص حرف زده اید؟ یا چیزی نوشته اید؟ احتمالا شما هم مثل من تجربه ای در این زمینه ندارید مگر در مواردی که دست به سرزنش و توبیخ خود بر می‌دارید البته آن هم اگر مثل من علاقه وافری داشته باشید شخص دیگری را مقصر انتخاب‌های اشتباه خود قرار بدهید و خودتان را تبرئه کنید مثلا من همیشه وقتی شاکی هستم به خودم نمی‌گویم من چرا دیر خوابیدم؟ یا چرا وقتم را در اینستاگرام هدر دادم بلکه می گویم تو دیر خوابیدی! تو وقتت را هدر دادی و هزاران مورد دیگر.

فایده این مدل سرزنش کردن خودم این است که باورم می شود شخص دیگری مقصر است و خودم را تبرئه می کنم تا با خیال آسوده باز هم مسیر را ادامه دهم.

بگذریم... چون قصدم از نوشتن این نیست که چگونه خود را تبرئه کنیم؟ یا چرا مسئولیت کارهایم را نمی‌پذیرم؟ بلکه می خواهم از یک تجربه شیرین بنویسم، تجربه ای که ایده اش به قول استاد کلانتری در "وبینار اهل نوشتن" مورخه‌ی یازدهم تیر ماه 1402 هوا شد و من در جا عاشقش شدم. ایده، ایده‌ی نوشتن از جزئیات خودمان با ضمیر دوم شخص(تو) بود، ایده‌ی بسی جذاب که با معرفی کتاب "مردی که خواب است" و خواندن بخشی از آن هوا شد و مرا شیفته خود کرد. خواندن استاد که آغاز شد، ذهنم به سرعت نور به کتاب "یک عاشقانه آرام" اثر نادر ابراهیمی پرتاب شد چرا نمی دانم ذهن است دیگر...

بعد از 5 دقیقه نوشتن با ضمیر "تو" در وبینار مصرانه تصمیم گرفتم که آزادنویسی امروزم یعنی مورخه‌ی دوازده تیر 1402 را به نوشتن با ضمیر "تو" اختصاص بدهم و این کار را هم کردم. صفحه word را باز کردم و نوشتم: ساعت5.30 است تو از خواب بیدار می شوی می‌خواهی از جا بلند شوی ولی فاطمه خانم بیدار می‌شود و تو مجبور می‌شویی کنارش بمانی و... بیش از یک ساعت این‌گونه نوشتم جدا از حس لذت بخش یک تجربه جدید، درس های زیادی از این یک ساعت نوشتن گرفتم آموختم که انسان وقتی خودش را به چشم شخص دیگری  که دوستش دارد ببینید چقدر نسبت به خودش مهربان تر می شود. آموختم که به جای اینکه وحیده بیچاره را فقط تنها به وقت سرزنش مورد عنایت قرار بدهم، وقتی هم که کاری را انجام می‌دهم و از خوشی آن موفقیت سرمستم وحیده را ببینم و  از او برای بودنش،برای اینکه تحت هیچ شرایطی من را تنها نمی گذارد تشکر کنم. با خودم عهد کردم از این لحظه تلاش کنم مسئولیت کارها و اشتباهاتم را به قول "دارن هاردی" در کتاب"اثر مرکب" صد‌درصد بپذیرم و برای انتخاب‌های اشتباهم وحیده بیچاره را توبیخ نکنم.

باشد که رستگار شوم...

۱ ۰ ۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

سلام خانم ماهانی عزیز. مطلب خوبی نوشتید. قلم زیبا و روانی دارید.

پاسخ:

۱۴ شهریور ۰۲، ۰۸:۵۴
ممنون از لطف شما

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی