روز سیاه

روز سیاه

صبح است از خواب بیدار می شوم، امروز قرار است پروژه ام را تحویل بدهم و خلاص. حسابی خوشحالم چون بابابزرگ و مامانبزرگ دارند می آیند همیشه از آمدنشان خوشحال می شوم چون عاشقانه دوستشان دارم ولی این بار بیشتر خوشحالم چون هم حضورشان در این شرایط بیماری خاله راحله مرهم است و هم می خواهم موقع رفتن آنها بار و بندیل خودم را ببندم و با آنها بروم مشهد.

بیدار که می شوم از مامان می پرسم: مامان بابابزرگ اینا رسیدن جواب می دهد نمی دانم تماس نگرفتم با فهیمه لباس می پوشیم تا با اتوبوس ساعت 7 برویم کرمان در دلم یک جور هایی آشوب است نمی دانم چرا انگار کسی در دلم رخت می شورد حتما هیجان زده ام در راه با فهیمه تصمیم می گیریم برای روز مادر برای مامانبزرگ چی بخریم. اتوبوس نزدیک های دانشگاه است کم کم باید پیاده شویم موبایلم زنگ می خورد بابا است تعجب می کنم بابا این موقع صبح خدا بخیر بگذراند. می گوید کجا هستید می گویم فلکه هفت باغ می پرسد: فهیمه هم هست جواب می دهم اره.

 بغضی در گلویش است که سعی می کند آن را قورت بدهد دلم گواهی خبر بدی را می دهد صدای بابا می آید برگردید با تعجب می پرسم چرا چیزی شده؟ جواب می دهد شما فقط برگردید کلی خواهش و التماس می کنم می گوید بابابزرگ اینا تصادف کردند. می گویم چیزی شده اند؟ می گوید: نه بیمارستان هستند؛ ولی شما برگردید.

شک ندارم حتی اگر یک نفرشان هم هست از پیش ما رفته و گرنه بابا نمی گفت برگردید می گفت بیاید بیمارستان.

تاکسی می گیریم به سمت ماهان بر می گردیم در مسیر مدام سوره می خوانم خدا را قسم می دهم که چیزی نشده باشد ولی می دانم که اتفاق بدی افتاده است به فهیمه می گویم شک نکن یکی از آنها چیزیش شده است وگرنه بابا نمی گفت بر گردید تمام مسیر سعی می کنم خودم را قانع کنم یک تصادف جزیی بوده و آنها بیمارستان هستند.

در می زنیم سارا در را باز می کند با همان شیوه کودکانه اش می گوید هر سه نفر مرده اند در جا خشکم می زند می گویم بچه است اشتباه می کند؛ صدای شیون دردناک مامان می آید بغض عجیبی گلویم را فشار می دهد به سمت ساختمان می دوم.

تصادف لعنتی 13 سال گدشته است ولی انگار همین دیروز بود همه اتفاق ها همین دیروز بود آنقدر همه چی واضح است که گاهی خودم از این وضوح می ترسم ،آنها مهمان همیشگی خواب های من هستن مامانبزرگ بابابزرگ خاله راحله.

 

۱ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی